مولانا و برگی از درخت معرفت

http://acsf.af/magazinephotos/ShogofaAkbarzada.jpg

( در بیان آن که مرج البحرین یلتقیان،بِینهما برزخ لایبغیان)

سال ها از مولانا جلال الدِین محمد بلخی شنیده بودم. دِیوان شعرش را ورق زده بر آن تفاخر کرده بودم. حس عجیبی مرا به سوی او فرا می خواند.

من گدای دست و پا شکسته ادبیات به امید پیدا نمودن عصای علم، تا با تکیه بر آن، کشکول معرفت بر دوش ، به دنبال سرافرازی بیشتر زبان رسا و شیرین مادریام باشم، قدم در کوی مولانا نهادم.

خوانش پلاک عرفانش مرا به وجد آورد غافل از آن که دروازه معرفتش عالم غیب و شهود را در بر می گیرد. بنابراین از دریای احسان او وضو ساختم و الفبای مثنویش را نزد دوستی از دوستدارانش فرا گرفتم.

مثنوی را ثنایی دیدم که ثناگوی آن ثنویت را در سخنش راه نداده و با تکیه بر کتاب خدا ، احدیت را سرمشق خود قرار داده ، بزرگترین شاهکار ادب و عرفان را خلق نموده است.

تقرب مولوی به قرآن کریم را وقتی می توان لمس کرد که در برگ برگ مثنوی آیات قرآنی و یا اشاراتی از آن را مشاهده نمود.

« با عمیق شدن به اشعار مولانا به صحت این ادعا پی می بریم و درمی یابیم که مولانا کلام خدا که خودش مسجع است برای تفهیم عامه زیر ذره بین قرار داده و با مو شکافی ، حقایق الهیه را بر ملا ساخته و گوش خرد را با آن آشنا نموده است.»۱

پس با توجه بر آن که محل بزرگترین رویداد زندگی مولانا یعنی مکان ملاقات وی با شمس تبریزی از آیه ۱۹ سوره مبارکه الرحمن اخذ و « مرج البحرین یلتقیان » نام گذاری شده است۲ به ابیاتی از مولانا جلال الدین محمد که ملهم از این آیه قرآن کریم است اشاره، و از دیدگاه مفسرین قرآن کریم و شارحان مثنوی تاملی چند روا می داریم.

اهل نار و خلد را بین هم دکان

در میان شان  برزخ  لا یبغیان

اهل  نار  و  اهل  نور  آمیخته

در میان شان کوه قاف انگیخته

همچو درکان خاک و زرکرداختلاط

درمیان شان صد بیابان و رباط

هم چنان که عقد در  دُرّ و شبه

مختلط  چون مهمان ِ یک  شبه

بحر را نیمش شیرین چون شکر

طعم شیرین رنگ روشن چون قمر

نیم دیگر تلخ هم چون زهر مار

طعم تلخ ورنگ مظلم همچو قار۳

مولوی برای گسترش فهم آیه مذکور ، به طور مستقیم آن را مطرح نمی کند بلکه چنان چه شیوه او در سرودن مثنوی است از تمثیل برای شرح بیانش شود سود می جوید. وچون مخاطبینش انسان ها هستند برای جلب توجه بیَشتر از تفاوت های بین خود آنها سخن را آغاز می کند.

« در اینجا مولانا از انسان سخن می گوید: اهل نار و اهل خلد در این جهان هم خانه اند اما در حقیقت میان آنها از نظر روحی و معنوی فاصله ایست که هرگز به یکدیگر نمی آمیزند و این فاصله مانند کوه قاف عظیم است. زر و خاک در معدن با هم اند اما ارزش آنها با هم آن قدر فرق دارد که گویی صدها بیابان و منزلگاه ( رباط:کاروانسرا ) فاصله دارند. درّ و شبه (سنگ زینتی سیاه و کم بها )  با هم در یک گردنبند ( عِقد ) به کار می روند اما ارزش آنها یکی نیست. در دو بیت آخری هستی یا وجود آدمی را به دریایی تشبیه می کند که یک نیمه آن شیرین و نیمه دیگرش تلخ است.»۴

مولوی با این تمثیل ذهن انسان را متوجه تضاد و تفاوت بین مخلوقات الهی کرده سخن خداوند را مد نظر می گیرد و بحرین را که در آیه ۱۹ سوره الرحمن آمده به تصویر می کشد تا با بیان تضاد این دو دریا بر تفاوت فکر، اندیشه و خصوصیات انسان ها بیشتر تأکید ورزد.

استاد فروزانفر معتقدند که:« اختلاف افراد انسان در شکل و صورت از قبیل رنگ و پستی و بلندی قامت و فربهی و لاغری اندام، نه آنها را در واقع به یکدیگر پیوند می دهد و نه از هم می گسلد، آنچه مایه اتصال آنهاست، وحدت و یا تشابه عقاید مذهبی و آداب و عادات و سنن و اشتراک و تضاد منافع و دیگر امور معنوی است. چنان که اختلاف و تضاد آنها سبب جدایی و دوری است، مردمی و قومی را می بینیم که در رنگ و پوست یکسان اند و از یک تخم و تبارند ولی بر سر اختلاف مذهب دست به خون هم آغشته دارند و یا آن که با وحدت نژاد و دین ، به سبب تفاوت آداب و سنن، با یکدیگر نمی آمیزند و الفت نمی گیرند، این امور معنوی که سازنده شخصیت فرد یا جامعه ای محسوب می شود به منزله سدّ و حایلی نامحسوس است  که افراد و اقوام را از یکدیگر جدا می سازد. چنان که با وجود مشابهت صورت، الفت و آمیزش میان آنها ممکن نمی گردد. زیرا از درون و در نهاد مانعی سخت نیرومند بر کار است که آنها را از یکدیگر به دور می دارد، نیک مردان و بدکاران نیز چنین اند، هر دو دسته در هیأت و به شکل برابرند ولی با هم نمی آمیزند زیرا صفات و مبادی شخصیت و اشکال نفسانی مباین و مخالف یکدیگر است، این معنی را مولانا در ضمن تأویل آیه قرآن به مثالی از خاک  و زر که درمعدن با هم آمیخته اند و مروارید  و خرمهره که رشته ای آنها را پهلوی هم قرار می دهد و در قیمت تفاوت دارند، بیان فرموده است.

بعضی از شارحان مثنوی این مطلب را به مظاهر قهر و لطف و یا اسماء قهریّه و لطفیّه و تجلی حق در آنها، متوجّه شمرده اند، این نیز ممکن ولی به غایت دور است و ابیات واپسین آن را تأیید نمی کند.»۵

علامه محمد تقی جعفری با دید کلامی به موضوع نگریسته و بیان می دارد که:« هنگامی که به موجودات انسانی می نگریم، می بینیم همه آنها در داشتن اعضای   برونی و قوای درونی با یکدیگر متشابه اند و همچنین هنگامی که به پدیده های طبیعی می نگریم، می بینیم ظواهر آنها کاملا به یکدیگر شبیه هستند.

این تشابهات که میان اشیاء دیده می شود در جهالت و انحراف ما از حقیقت نقش بسیار بزرگی را در عهده دارند. ما دو انسان را می بینیم که از همه جهات با یکدیگر مساوی هستند، یعنی چشم دارند و گوش دارند و دست و پا و جهاز هاضمه و دل و کبد و سایر اجزاء را هر دو دارا می باشند، اما وقتی که با نظر دقیق تری درون آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم، می بینیم فاصله میان آن دو از بی نهایت تا بی نهایت کشیده شده است.

یکی وجدانی دارد که گویی جهانی در درون او است و تمام زندگانی انسان ها جزء وجود او هستند و یا عقلی دارد که اگر شرایط جمع شود و موانع برداشته شود، می تواند موانع هستی را تا حدود بسیار زیادی درک کند.

نیز فرد دیگری را می بینیم که گویی یک نیروی ضد وجدانی دارد اگر برای آن هم کمیّتی در نظر بگیریم بایستی بگوییم این نیروی ضد وجدانی چنان بزرگ است که اگر تمام دنیا را در یک نفس و با یک ضربت برای سود شخصی خود از پای در آورد اهمیتی بر آن احساس نمی کند.

همچنین از نظر ناچیزی عقل، می بینیم فردی دارای عقلی است که نمی تواند بدیهی ترین حقایق را دریابد و نمی تواند دو مقدمه را برای یک نتیجه بدیهی تنظیم نماید. ولی همه آنها در یک اجتماع و دریک خانواده زندگانی می کنند و برای انسان های احمق همه آنها بیکسان مطرح می شود.

این مسأله از نظر کسانی که به این مسایل فقط از دیدگاه معرفت فردی می نگرند  و در صدد اخذ نتایج اجتماعی نیستند فقط لذت معرفت مجرد دارد، ولی جای تردید نیست که همین مسأله و تحلیل و تنظیم آن می تواند در مسایل اجتماعی ما دگرگونی هایی به نفع انسانیت وارد بسازد.»۶

به نظر علامه تضاد اجتماعی وقتی تقلیل می یابد که به وسیله تربیت و تکامل انسان ها دارای اصول عالی و ایده آل های منطقی شوند اما اغلب چنین نیست و انسان ها هم چون بحرین در تضاد با یکدیگرند و بسیار به ندرت پیدا می شود انسانی که اغلب خصوصیات وی با دیگری یکسان باشد.

اما این که این دو دریا ( بحرین ) کجا هستند و چه خصوصیاتی دارند بحث جالبی  است که با کنکاش در آن معرفت والای مولانا از قرآن کریم را می توان اظهار داشت و این امر ممکن نیست مگر با مراجعه به آرا و تفاسیر مفسرین قرآن کریم  از آیات ۱۹ و ۲۰ سوره مبارکه الرحمن.

در تفسیر روض الجنان و روح الجنان به عنوان یکی از نزدیک ترین تفاسیر قرآنی نسبت به زمان مولانا در بیان این دو آیه آمده است که :« مرج البحرین     یلتقیان؛ در آمیخت آن دو دریا را، گفت: یکی دریای شور است و یکی دریای عذب، و رها کرد تا آمیخته شدند، گفتند: دریای پارس و روم است.

بینهما برزخ؛ میان ایشان برزخی و حایلی هست، لا یبغیان؛ که بر یکدیگر بغی    نکنند و با ِیکدیگر آمیخته نشوند چنان که عذوبت عذب به ملوحت ملح تباه شود،  و گفتند: معنی آن است تا بغی نکنند بر مردمان به غرق. حسن گفت: دریای هند و روم است و ولایت های ما حایل است میان ایشان، مجاهد گفت: دریای زمین و آسمان است هر سال یک بار ملتقی شوند، و در تفسیر اهل البیت است که: مراد به این دو دریا علی و فاطمه است، یکی دریای علم و حلم و شجاعت، و یکی دریای طهارت و حیا و وفا . بینهما برزخ ؛ میان ایشان برزخی است و آن رسول       است_علیه السلام_ .

یخرج منهما اللّؤلؤ والمرجان؛ ازآن دو دریا لؤلؤ و مرجان برون آید ، یعنی حسن و حسین_ علیهما السلام_اهل مدینه و ابوعمر و یعقوب خواندند«یُخرَج» به ضمّ «یا» و فتح «را» علی الفعل المجهول ، و باقی قراء «یَخرُُج» به فتح «یا» وضمّ «را» علی تسمیه الفاعل.

اهل معانی گفتند: لؤلؤ و مرجان از دریای ملح برآید دونِِ عذب، اما عرب را عادت بود که چون ذکردوچیز رفته باشد و در عقب آن کلامی آید لایق یکی دون دیگر با هر دو اضافه کنند علی التوسُّع،…

بعضی دگر گفتند: برای آن «منهما» گفت که از آب آسمان و آب دریا باشد، و« درّ» مروارید بزرگ باشد و مرجان خود، و لؤلؤ میان هر دو. مبرّد گفت : مرجان مروارید نکو باشد، سدّی گفت از ابومالک که مرجان بُسّد باشد. عبدالله مسعود و عطاء خوراسانی هم این گفتند. ابن جریج گفت: روز باران صدف بیاید و دهن باز کند هر قطره باران که در دهن او افتد مروارید شود تا که شنیدم که استخوان خرمایی در شکم صدف بود قطرۀ باران بر آن آمد، چندان که قطرۀ بر آن آمده بود مروارید گشت و باقی استخوان ماند.

و آن قول که حکایت کردیم از اهل البیت که؛ دریاها علی و فاطمه است، ثعلبی در تفسیرش بیاورده است به اسناد از سفیان ثََوری و سعید جُبَیر. و اهل اشارت گفتند:مرج البحرین این دو دریا یکی معرفت دل است و [یکی] معصیتِ نفس _بینهما برزخ لایبغیان ، تا معصیت نفس بغی نکند بر معرفتِ دل.

ابن عطا گفت:میان خدا و بنده دو دریاست. یکی دریای نجات و آن است که هر که  دست در او زند هلاک شود. بینهما برزخٌ لایبغیان؛ میان این هر دو برزخی است و آن وَعظُ الله است فی قَلب المُسلِم؛ وعظ خداست در دل مرد مسلمان

یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، چنان که درّ از دریای ملح برآید دون عذب آن جا از عذب برآید دون ملح، و آن قرآن است که در او علم حلال و حرام است و حوادث و احکام و انواع علوم است. و گفتند: مرج البحرین دنیا و عقباست، بینهما برزخٌٍٍ؛ گور است، بیانه قوله : وَ مِن ورائهم برزخٌ الی یوم یبعثون.

لایبغیان، تا یکی بر یکی بغی نکند و یکی یکی را نیست نکند . و گفتند: مرج البحرین، دریای عقل و دریای هوا. بینهما برزخٌ من لطفِ الله . یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، یعنی بالطاعَه و اجتناب المعصیه، و گفتند دریای حجّت و شبهت است. بینهما برزخٌ، از نظر در دلیل. یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان؛ علم و معرفت است به حق و صواب.»۷

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به آیه ۱۲ سوره مبارکه فاطر پرداخته و دو دریای مطرح شده در این مبحث را چنین بیان می دارد:«ظاهراً مراد به ( بحرین  _ دو دریا ) دریایی شیرین و گوارا، و دریایی شور و تلخ است همچنان که در جایی دیگر از این دو دریا یاد کرده فرموده : ( و ما یستوی البحران، هذا  عذب فرات سائغ شرابه ، و هذا ملح اجاج، و من کل تأکلون لحماً طریا، و تستخرجون حلیه تلبسونها) ، ( این دو دریا یکسان نیستند که یکی شیرین و گوارا و نوشیدنش بلا مانع، و این یکی دیگر شور و تلخ است و با این که یکسان نیستند شما از هر دو بهره مند می شوید، و گوشت تازه می خورید، و مروارید و مرجان استخراج نموده آرایش خود می کنید) . ۸

سپس ایشان این دو دریا را شرح داده  و از لحاظ مکانی آنها را مرتبط  و پیوسته به هم نمی دانند بلکه فواصل بین این دریاها را همان برزخ نام برده در آیه ۲۰ سوره الرحمن می دانند.

« و قابل قبول ترین تفسیری که درباره این دو آیه کرده اند این است که مراد به دو دریا دو دریای معین نیست، بلکه دو نوع دریاست، یکی شور که قریب سه چهارم کره زمین را درخود فرو برده، که بیشتر اقیانوس ها و کمتر دریاهای شور را تشکیل می دهند، و یکی هم دریاهای شیرین است، که خدای تعالی آنها را در زیر زمین ذخیره کرده ، و به صورت چشمه ها از زمین می جوشد، و نهرهای بزرگ را تشکیل می دهد، و مجدد به دریاهای داخل زمین همواره به هم اتصال دارند، هم در زیر زمین و هم در روی زمین، و در عین این که ( یلتقیان ) برخورد و اتصال دارند نه این شوری آن را از بین می برد و نه آن شیرینی این را، چون بین آن حاجز و مانعی است که نمی گذارد در وضع یکدگر تغییری بدهند، و آن مانع  خود مخازن زمین و رگه های آنست، که نه می گذارد دریای شور به دریای شیرین تجاوز نموده، و آن را مثل خود شور کند.»۹

در تفسیر نمونه نیز به عنوان یکی از تفاسیر معتبر امروزی؛ بحرین به استناد آیه  دیگری از قرآن همان دو دریای شور و شیرین معرفی می شود:« منظور از این دو دریا به گواهی آیه ۵۳ سوره «فرقان» دو دریای آب «شیرین» و «شور» است، آن جا که می فرماید:« وهو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بینهما برزخاً و حجراً محجورا»؛«او کسی است که دو دریا را در کنار هم قرار داد یکی گوارا و شیرین است و دیگری شور و تلخ، و در میان آنها برزخی قرار دارد  تا با هم مخلوط نشوند». ۱۰

تفسیر نمونه ضمن رد آرای برخی از مفسرین گذشته با دید علمی تر به چگونگی ارتباط دریاهای شور و شیرین پرداخته و از چند پژوهش علمی که مؤید تماس این دو دریا بدون ایجاد اختلاط با هم می باشد نام می برد:« اما در این که این  دو دریای شیرین و شور کجاست که بر یکدیگر غلبه نمی کنند؟ و این برزخی که میان آن دو قرار دارد چیست؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است، و بعضی تعبیراتی دارند که نشان می دهد وضع دریاهای زمین در آن زمان برای آنها کاملا مشخص نبوده است، از جمله این که گفته اند: منظور از این دو دریا، دریای فارس و روم است، در حالی که امروز می دانیم این هر دو دریا آب شور دارند وبرزخی  در میان آن دو نیست.

و یا این که گفته اند: منظور دریای آسمان است، و دریای زمین که اولی شیرین و دومی شور است، در حالی که می دانیم دریایی در آسمان وجود ندارد جز ابرها و بخاراتی که از اقیانوس های زمین برمی خیزد.

یا این که گفته اند: منظور از دریای شیرین آب های زیر زمینی است، که با آب های دریاها مخلوط نمی شود، و برزخ میان این دو دیوارهای این مخازن آنهاست.

در حالی که می دانیم در زیر زمین چیزی به صورت دریا کمتر یافت می شود، بلکه ذرات آب در لا به لای ذرات خاک و شن مرطوب مخفی و پنهان است هنگامی  که در نقطه ای چاه می کنند این رطوبت ها تدریجاً جمع شده و آب ظاهر می گردد، به علاوه لؤلؤ و مرجان که در آیات بعد به آنها اشاره شده از آب های زیر زمینی به دست نمی آید.

پس منظور از این دو دریا چیست؟

سابقاً در تفسیر سوره فرقان به این واقعیت اشاره کردیم که رودخانه های عظیم آب شیرین در کنار ساحل تشکیل می دهند و آب شور را به عقب می رانند وعجب این که تا مدت زیادی این دو آب شیرین و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آمیخته نمی شوند.

در مسافرت با هواپیما در مناطقی که این رودخانه ها به دریا می ریزند منظره دریاهای آب شیرین و شور که در کنار هم قرار دارند و از هم جدا هستند به خوبی از بالا نمایان است و هنگامی که کناره این آبها به یکدیگر مخلوط شوند آب های شیرین تازه جای آنها را می گیرند، به طوری که این دو دریای جدا از هم دائماً جلب توجه می کند.

جالب این که در هنگام مد دریا که سطح اقیانوس بالا می آید آب های شیرین  به عقب رانده می شود، بی آن که با آب شور مخلوط گردد ( مگر در مواقع خشک سالی و کم آبی ) و قسمت زیادی از خشکی را می پوشانند، لذا ساحل نشینان در این مناطق با مهار کردن این آب های شیرین نهرهای زیادی در منطقه ساحلی به وجود می آورند که به وسیله آن زمین های فراوانی مشروب می شود.

این نهرهای که از برکت جزر و مد ساحلی و تاثیر آن در آب این نهرها به وجود می آید در شبانه روز دو بار از آب شیرین پر و خالی می شود، و وسیله بسیار موثری برای آبیاری مناطق وسیعی هستند.

درباره این دو دریا تفسیر جالب دیگری از ناحیه بعضی گفته شده که منظور از آن احتمالاً جریان «گلف استریم» است.

اگر تعجب نکنید در سراسر اقیانوس های جهان رودهای عظیمی در حرکت است که یکی از نیرومندترین آنها  «گلف استریم» نام دارد.

این رود عظیم از سواحل آمریکای مرکزی حرکت می کند و سراسر اقیانوس اطلس را می پیماید و به سواحل اروپای شمالی می رسد.

این آبها که از مناطق نزدیک به خط استوا حرکت می کنند گرم هستند، و حتی رنگ آنها گاه با رنگ آب های مجاور متفاوت است، و عجب این که عرض همین رود عظیم دریایی «گلف استریم» در حدود ۱۵۰ کیلومتر، و عمق آن چند صد متر می باشد! سرعت آن در بعضی از مناطق به قدری است که در یک روز ۱۶۰ کیلومتر راه را طی می کند.

تفاوت درجه حرارت این آب ها با آب های مجاور در حدود ۱۰ تا ۱۵ درجه است و لذا حاشیه غربی آن را دیوار سرد می نامند.

«گلف استریم» باد های گرمی به وجود می آورد، و مقدار قابل توجهی از حرارت خود را به طرف کشور های شمالی تازه اروپا می برد، و هوای آن کشور ها را بسیار مطبوع می کند، و شاید اگر این جریان نبود زندگی در آن کشورها بسیار سخت و طاقت فرسا بود.

باز تکرار می کنیم که  «گلف استریم» یکی از این رود هاست، و درآب های پنج قاره جهان نظیر آن جریان دریایی فراوان است.

و عامل اصلی آن تفاوت حرارت منطقه استوایی زمین و مناطق قطبی است که این حرکت را در آب دریاها به وجود می آورد.

عجب این که این رود های عظیم دریایی با آب های اطراف خود کمتر آمیخته می شوند و هزاران کیلومتر راه را به همان صورت می پیمایند و مصداق « مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان » را به وجود می آورند!

و از آن جالبتر این که در محل برخورد این آب های گرم با آب های سرد مجاور، پدیده ای رخ می دهد که برای انسان پر سود است، زیرا در محل تقاطع این آب های گرم و سرد یک نوع حالت بی حسی یا مرگ دسته جمعی برای حیوانات ذره بینی که در میان آب معلق هستند به وجود می آید، و از این راه ماده غذایی فراوان و بی حساب جمع می شود که سبب جلب ماهیان می گردد، و به این ترتیب این منطقه یکی از بهترین مناطق صید ماهی در کره زمین است.

و لذا یکی از تفسیرها برای آیات فوق همین است و منافاتی با سایر تفسیرها ندارد و جمع میان همگی ممکن است.

همچنین در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده است که در تفسیر آیه « مرج البحرین یلتقیان…» فرمود: علی(ع) و فاطمه (س) بحران عمیقان، لا یبغی احدهما علی صاحبه، یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، قال:الحسن و الحسین(ع) ( علی و فاطمه دو دریای عمیقند که هیچ یک بر دیگری تجاوز نمی کند، و از این دو دریا، لؤلؤ و مرجان یعنی حسن و حسین – علیهما السلام – خارج شده اند».۱۱

آن چه در تفاسیر مذکور کاملاً واضح است اثبات تضاد است بین دو دریا ( بحرین ) ، که مولانا نیز بدان اشاره کرده است.

تفسیر نمونه با بیان جریانات «گلف استریم» و تداخل آب های شیرین . شور در دریاهای عظیم، آرای مولانا را در دو بیت آخر این قسمت و ابیات بعدی که ذکر می شوند کاملاً تأیید می کند. این موضوع انس و الفت مولوی را با قرآن کریم نمودار می سازد که با وجود احتمال عدم آگاهی از چنین اماکنی، تنها با کنکاش و تأمل در آیات کلام الله مجید به این چنین دیدگاه مهمی دست یافته است.

هردوبرهم میزنند ازتحت واوج

بر مثال  آب  دریا  موج  موج

صورت برهم زدن از جسم تنگ

اختلاط جان ها در صلح و جنگ

موج های  صلح  بر هم می زند

کینه ها  از سینه ها  بر می کند

موج های  جنگ  بر شکل  دگر

مهرها  را  می کند  زیر  و زبر

مهر تلخان را به شیرین می کشد

زان که اصل  مهرها  باشد  رشد

قهر شیرین را به  تلخی  می برد

تلخ با  شیرین  کجا  اندر  خورد؟۱۲

« همچنان که جامعه انسانی از اضداد و کسانی که به صورت یکسان و در معنی مختلف اند، ترکیب یافته است وجود هر فردی از انسان نیز به جای خود، جهانی است. مرکب از اضداد و صفات ناهمتا و به تعبیر دیگر، قوای خیر و شر، ما هر فرد را شخص واحد می بینیم و عامّه تصّور نمی کنند که در یک تن، به حقیقت، صور و یا اشخاص مختلف گرد آمده است، لیکن شخصیت انسان به حسب تعاقب فعلیات و صفات نیک و بد پیوسته متحول می شود یعنی شخصیت انسان و یا صورت نفسانی او بدل می گردد و آن چه از نخست بود اکنون آن نیست زیرا آثار وجودی او مبدّل  می شود، آن مرد حلیم بردبار با ادب که اگر کلمه ای زشت می شنید، رویش از شرم سرخ می شد و در عرق می نشست، هرگاه عامل غضب شخصی او را به هیجان آورد مانند جرقه آتش از جا می جهد و سخنان زشت و دشنام های نادر خور بر زبان می آورد و یا کتک می زند و گاهی چنان خشمگین می شود که سر از پا نمی شناسد و دست به خون کسان می آلاید، این مرد بردبار با هنگ و سنگ است، چرا ؟  برای آن که آثار و خواص وجودیش مبدّل شده است و معیار بشر در تشخیص اختلاف و تعدّد آثاری است که از آنها به ظهور می رسد، به عقیده صوفیّه، هر فعلیتی که عارض قلب یا نفس می شود، صورتی است که بر هیولای صورت پذیر آن عارض می گردد، صورت، مایه تشخّص و ما به الامتیاز ماهیّات است بنابراین با تبدّل صورت حقیقت باطن آدمی تغییر می کند و انسان، آن صورت نفسانی است نه هیکل جسمانی.

گفتیم عامل غضب شخصی، برای آن که محرّکات  هر انسانی با دیگری تفاوت دارد، یکی از زیان اندک در غضب می آید و دیگری از هتک شرف، سایر عوامل محرک را برغضب قیاس کنید، فی المثل انسانی را جمال حسّی و دیگری را کمال معرفت جذب می کند، یکی از زشتی صورت می گریزد و دیگری از جهل و فرو مایگی می رمد پس هر انسانی مرکب از عوامل نیکی و بدی است ولی ظهور آنها بستگی دارد به محرّکی مناسب، از این رو می توان گفت که هر فردی در حدّ خود جهانی است که همه چیز دارد و یک چیز و یک شخص نیست.

مولانا از تباین دو حالت صلح و جنگ و یا گرایش فرد، به سازش و پیکار بر خلاف احوال و فعلیات درون استدلال می کند، این دو حالت دُمادُم یکدیگر بر دل و جان آدمی عارض می شوند، آنها را به موج دریا تشبیه می کند زیرا موج آبی است که به  سبب جریان هوا یا محرّکی دیگر در آب نقش می بندد. جنگ و صلح نیز مانند موج دریا است که اسباب مهر و قهر آنها را برمی خیزاند و هم بر سیرت و سان امواج از قلب و نفس برمی خیزد  و خردی و کلانی آن بستگی به شدّت  وضعیت اسباب قهر و مهر دارد و موج وار دیر نمی پاید بدان جهت که قلب پیوسته در حال دگرگونی و انقلاب است، حالات نفس را در صور گوناگون جلوه می دهد ولی جز نفس نیست، موج دریا همچنین صورتی است از آب، مختلف در مقدار، از خردی و کلانی و بلندی و پستی امّا آن هم در حقیقت آبی است که در صورت موج پدید می آید.

موج دریا جدا از دریا نیست

موج دریا  ستیم  و دریا ییم

می توانید این ابیات را توضیح دیگری از اختلاف جامعه انسانی و نه فرد انسان، فرض کنید لیکن چنان که خواهیم دید این نظر را ابیات بعدی تأیید نمی کند.»۱۳

رینولد نیکلسون با دید عرفانی به ابیات مذکور، نظر دیگری را ارائه می کند.     او معتقد است که:« دریای وحدت الهی به دو وجه که عبارت باشد از لطف و قهر پدیدار می شود. « موج های صلح بر هم می زند» بر یکدیگر می زنند یعنی « انبیا و اولیا  و مؤمنان راستین قدرت خود را نمایش می دهند و نفوذ خود را آشکار می سازند».

مهرتلخان رابه شیرین می کشد

زان که اصل مهرها باشد  رَشَد

رشد، یعنی عشق، آن مرشد است که جان را به سوی حق تعالی می کشد. چشم آخُربین در دو بیت بعد یعنی چشم شهوات نفسانی که تنها خیالات و اوهام زندگی دنیا را می نگرد.»۱۴

به نظر آقای لاهوری منظور ابیات ذکر شده یعنی آمیزش و جوشش صلحا و اشقیا با همدیگر از حیث ضیق حدود اجسام است که قابل مقادیرند و تخالف در صور نیست؛  زیرا که به صورت انسان است اما جان ها در صلح و جنگ ارتباط دارد و اختلاط؛ یعنی جان صلحا متوجه صلح و جان اشقیا مایل به جنگ است و در ابیات آینده همین معنی را خود توضیح می فرماید.۱۵

دکتر استعلامی نیز معتقد است: « مولانا آمیختگی نیک و بد را در دریای وجود آدمی بیشتر می شکافد. هر دو ( نیکی و بدی، کفر و ایمان ) حتی در درون یک فرد، مانند موج های دریا بر هم می غلطند. ( صورت بر هم زدن از اجسام تنگ ) در اینجا جسم تنگ از این نظر تنگ است که روح در آن نمی گنجد و جلوه بیرونی این نگنجیدن، همین است که روح ها از تن به در می آیند و می آمیزند و صلح یا جنگ  پدید می آورند.»۱۶

به جز استاد فروزانفر سایر شارحان مثنوی، منظور ابیات گذشته را وجود تضاد در جهان بلاخص در انسان دانستند اما نکته ظریفی که کمتر بدان پرداخته شده است وجود تحوّل و دگرگونی در پدیده ها و نسبی بودن خیر و شر، خوبی و بدی، ایمان و کفر و … در انسان است.

اگر کلمات را نه به صورت امروزی بلکه به شکل معنایی زمان مولانا و یا حداقل مردم بلخ بیان داریم، متوجه می شویم که اختلاط جان ها منظور به هم آمیختن آنها نیست بلکه گفت و گو یا به عبارت بهتر اندیشه و تفکر روح انسان در به تصویر  کشیدن صلح یا جنگ آن هم در قالب جسم تنگ ( کالبد آدمی ) است.

در بیت بعد مولانا این اندیشه را به دو صورت برهم می زند ( ایجاد  می کند ) اول به صورت صلح  که باعث می شود نفرت و کینه از قلب انسان به بیرون پَر کشد ، دوم به شکل جنگ، که تفکر انسانی وقتی میل به جنگ و کینه توزی نمود باعث می شود که محبت های ایجاد شده و مهر های مستحکم قبلی به هم آمیزد و دگرگون شود. چنان که پدری با وجود مهر پدری، فرزند خویش را صرف به خاطر تضاد عقیده از بین ببرد و اندیشه جنگ را بر تفکر صلح ارجحیت دهد.

همچنین وقتی در این دو بیت از مهر و قهر صحبت می شود :

مهر تلخان را به شیرین می کشد

ز آن که اصلِ مهر ها  باشد رشد

قهر شیرین را  به  تلخی می برد

تلخ  با  شیرین  کجا  اندر  خورد۱۷

بیانگر آن است که همه چیز در آدمی و طبیعت نسبی است و می تواند نیرویی از اوج قدرت به ورطه دلالت سقوط نماید و یا بلاعکس  از قعر هستی به اوج افلاک نایل آید.

اگر تلخان را به جز انسان های تلخ خو به معنای اصلی کلمه – نوعی خاص از خوراکی مردم شمال افغانستان که از توت سیاه و گردو درست می شود و در زمستان موجب افزایش نیرو برای مقابله با سرمای طاقت فرساست-  بیان داریم و کلمه شیرین را به علاوه بر مزه شیرینی به معنای معشوقه خسرو به کار گیریم، ایهام شعری جالبی ایجاد می شود که زیبایی معنایی خاصی بدان می بخشد که از دید شارحان مثنوی پوشیده مانده است و در اصل این ابیات هم چون بیت های بعدی بیانگر تحوّل و تضاد در افکار آدمی است و نسبی بودن قوای فکری را در انسان عنوان می کند چنان که افراد به نسبت رشد اندیشه  خویش در مقابله با برنامه های زندگی عکس العمل نشان می دهند و همه انسان ها در یک مقام و مرتبه نیستند.

اما تعلیم وتربیت عاملی است که باعث ارتقا فکر آدمی می گردد و مولانا غیر مستقیم به وجود و ارزش پیر در مراحل صعود به مقامات بالاتر اشاره می کند زیرا وجود پیر و مرشد باعث می گردد تا انسانی گمراه و دارای افکار پست به مقامات عالی صعود نماید چنان که پزشک از زهر سهمناک و کشنده مار، دارو می سازد یا بر طبق مثال دیگر، فرد حاذقی از انگور شیرین ، آب غوره  و در صورت  گمراهی و تمایل شراب که از نظر اسلام حرام است می سازد.

با جمع بندی مطالب می توان گفت تمام شارحان به نحوی و از دیدگاه خاصی نیروی اضداد را در درون انسان بررسی کرده اند. علامه جعفری از دیدگاه کلامی مسائلی را مطرح کرده است که به عنوان یک قانون تدوین شده بشریت در حال اجرا ست  و عدم اجرای آن نیستی وجود را در بر دارد. مثلا جهان نظم دارد اما خاصیت اجسام با توجه به شرایط فرق می کند اما همین جسم در حین حال و در شرایط  یکسان دو جنبه متضاد از خواص را داراست . چنان که خوبی و بدی هم زمان در فرد ظاهر نمی گردند. بر اساس عقیده علامه جعفری قانون طبیعت ، احکامی  دارد که در جای خویش صورت می پذیرد و درون انسان نیز مانند طبیعت، قدرت انجام خوبی و بدی را بر اساس جایگاهی که در آن قرار می گیرد معین می کند.

پس هیچ خاصیت ثابت و پایدار نیست بلکه خواص بر اساس زمان و مکان متغییر است.

دکتر استعلامی ضمن قبول نظریه علامه جعفری از بُعد عرفانی و از سوی دیگر به بررسی تضادها می پردازد. چنان که وقتی از تصاریف خدایی صحبت می شود مقام را مراحل کمال روحی آدمی در پایه مرید و سالکی و گاهی بالاترین حد یعنی مرشدی و پیری تعبیر می کند و در اصل عرفان را با نیم نگاهی به آراء کلامی بیان می دارد.

عباد زاده کرمانی تنها به بیان ترجمه ظاهری ابیات می پردازد و به اصلی در شعر مولانا که موشکافی در آیات قرآنی است اشاره می کند.

رینولد الین نیکلستون  کاملاً با دید عرفانی به شعر می نگرد و معتقد است که دریای وحدت الهی  به دو شکل قهر و لطف پدیدار می گردد که اشقیا زادۀ قهرند و صلحا  و انبیا و اولیا خدا نمادهای لطف الهی می باشند و این دو در تضاد با هم می باشند.

اما مولوی محمد رضا لاهوری با دید اخلاقی به شعر می نگرد و در اصل تضاد بین  نیک و بد و اشقیا و صلحا را بررسی می کند. او خبث نفس را شقاوت وجود دانسته و ایمان را صلح و راستی ناظر در ذات  انسان قلمداد می کند. پس با توجه به اشعار مولانا می گوید یک امر در حین حال برای فرد صدیق و درست کار می تواند نوش و برای انسان زندیقی و ریاکار زهر باشد.

شرح استاد فروزانفر  در اصل آمیزه ای از شرح های ذکر شده است وی ضمن توجه به نظریه علامه جعفری ابیات را از دیدگاه اخلاق و عرفان می سنجد و به پیچیدگی حالات  درونی انسان اشاره می کند. در نتیجه مشکل عدم درک کامل انسان و شناخت روحیات وی را در اثر همین مسأله ذکر می کند.

بنابراین شقاوت و نیکی را در انسان به یک اندازه تعبیر می نماید و بیان می کند که این دو در صورت قرارگرفتن در شرایط خاص خود بروز می کنند که می تواند به حد کمال برسد و به عنوان مثال انسانی آرام را در هنگام خشم به یک جانی آدم کش تبدیل کند یا این که یک فرد ظالم و ستم پیشه را به راه راست هدایت نماید.

پس عامل خوبی و بدی در انسان به یکسان است. اما تربیت و اصلاح آن به زمان و مکان بستگی دارد. عاقبت انسان نیز بستگی به آن دارد که کدام نیرو را در خود بارور سازد.

بنابراین می توان گفت مرج البحرین  بیانگر نیروهای تضاد است در انسان و طبیعت که در هم نمی آمیزند و شدت و قوت هر یک باعث دوری و کنار رفتن دیگری می شود. چنان چه در تفاسیر ذکر شده بیان گردید که آب  دریاهای شور و شیرین به هم نمی آمیزند و هر یک ثمرات خاصی را در بر دارند. مانند علی(ع)  و فاطمه(س) که دو شخصیت جداگانه با خصوصیات عالی بشریت هستند اما برخی از این خصوصیات مختص به یکی از آنهاست که در دیگری بدان اندازه  صلاح نیست پس اندازه و مقدار هر خصلت در هر یک از آنها میزان خاصی را داراست.

تمام آنچه ذکر شد بیانگر قدرت والای الهی است در خلقت موجودات که ذره ذرۀ  آفرینش او بی حساب نبوده و هر قسمت از خلقت نمودار بزرگی، دانش و قدرت بی اندازۀ اوست و مؤید اینکه هوالقادر المتعال%

مآخذ

۱- تئوریها و اکتشافات علمی مولانا، محمد عبادزاده کرمانی، ناشر انتشارات اسلامی، تیرماه ۱۳۶۳،صص ۲۶۱، ۲۵۹٫

۲- مولانا جلال الدین، عبد الباقی گولپینارلی، ترجمه توفیق سبحانی، ناشر موسسه مطالعات و تحقیقات علمی، سال ۱۳۶۳، ص۱۲۴٫

۳- مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین بلخی، به اهتمام دکتر محمد سرور مولایی و دکتر عفت مستشارنیا، ناشر دانشگاه هرمزگان، چاپ اول ۱۳۷۶، ص۱۳۹٫

۴- مثنوی، تحلیل و تصحیح دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوّار، تهران ۱۳۶۹، چاپ دوم ، جلد اول از دفتر اول، صص ۳۵۷-۳۵۶٫

۵- شرح مثنوی شریف، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، جزو سوم از دفتر اول، چاپ هفتم ۱۳۷۳، صص۱۰۹۶- ۱۰۸۶٫

۶- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، علامه محمد تقی جعفری، ناشر چاپخانه حیدری، جلد دوم  دفتر اول، تابستان ۱۳۴۹، صص ۲۵۲- ۲۴۸٫

۷- روض الجنان و روح الجنان فی التفسیر القران( مشهور به تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی )

تالیف حسین بن علی الخزاعی نیشابوری، به کوشش و تصحیح دکتر محمد جعفر یاحقی  و دکتر محمد مهدی ناصح، ناشر آستان قدس رضوی، مشهد ۱۳۷۵، جلد ۱۸، صص۲۵۶-۲۵۳٫

۸- تفسیر المیزان، علامه سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه: سید محمد باقر موسوی همدانی، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، چاپ چهارم، ۱۳۷۰، جلد ۱۹، صص۱۹۹-۱۹۷٫

۹- ایضاً.

۱۰- تفسیر نمونه،جمعی از نویسندگان زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ناشر دارالکتب الاسلامی، چاپ هشتم، زمستان ۱۳۷۰، جلد۲۳، صص ۱۲۷-۱۲۴ و ۱۳۳-۱۳۱٫

۱۱- ایضاً.

۱۲- مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین بلخی، به اهتمام دکتر محمد سرور مولایی و دکتر عفت مستشارنیا، ناشر دانشگاه هرمزگان، چاپ اول ۱۳۷۶، ص۱۳۹٫

۱۳-  شرح مثنوی شریف، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، جزو سوم از دفتر اول، چاپ هفتم ۱۳۷۳، صص۱۰۹۶- ۱۰۸۶ .

۱۴- شرح مثنوی معنوی، رینولد الین نیکلستون، ترجمه حسن لاهوتی، انتشارات علمی و فرهنگی، جلد اول، ۱۳۷۴، صص ۳۷۱-۳۶۷٫

۱۵- مکاشفات رضوی، مولوی محمد رضا لاهوری، تصحیح کورش منصوری، چاپ اول، ۱۳۷۷، انتشارات روزنه، صص ۱۹۵-۱۹۳٫

۱۶- مثنوی، تحلیل و تصحیح دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوّار، تهران ۱۳۶۹، چاپ دوم ، جلد اول از دفتر اول، صص ۳۵۷- ۳۵۶٫
۱۷- مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین بلخی، به اهتمام دکتر محمد سرور مولایی و دکتر عفت مستشارنیا، ناشر دانشگاه هرمزگان، چاپ اول ۱۳۷۶، ص۱۴۰٫

سیده شکوفه اکبرزاده

http://acsf.af/articlesHTML/shogofa1.html

۱۷
آذر ۱۳۹۰
نویسنده
دیدگاه‌ها بدون دیدگاه
برچسب‌ها

دیدگاه‌ها بسته است.