گفت وگو با محمدحسین محمدی نویسنده افغان
به خواننده ایرانی فکر نمی کنم
محمدحسین محمدی متولد سال ۱۳۵۴ در شهر مزارشریف از سال ۱۳۶۱ در ایران به سر می برد. محمدی تاکنون سه کتاب به بازار نشر روانه کرده؛ مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار»، «فرهنگ داستان نویسی افغانستان» و داستان بلند «از یاد رفتن». وی همچنین به خاطر مجموعه داستانش در سال ۱۳۸۳ برنده جایزه از طرف بنیاد گلشیری و برنده سومین جایزه ادبی اصفهان نیز شده است. ایشان همچنین مشغول نگارش «تاریخ تحلیلی داستان نویسی افغانستان» است که به زودی از طرف نشر چشمه به بازار کتاب می آید.
***
یکی از چیزهایی که در داستان های شما زیاد به چشم می آید، زبان است. در جایی گفته بودید زبان در اثر اهمیت زیادی برایتان دارد. گاهی اوقات این احساس می شود که نویسنده عمداً قصد دارد این گونه بنویسد. اساساً رویکرد شما به زبان چیست؟ چون وقتی ما داستانی از شما می خوانیم، این تصور پیش می آید که این داستان را ساده تر از اینها هم می شد نوشت.
ببینید، به آن شکلی که گفته شود من فقط به زبان می پردازم و در درجه اول باشد، نه. من در جلسه نقد بادبادک باز هم این حرف را زدم و بعد خب طبیعتاً موافقان و مخالفانی هم داشت. در آنجا گفتم برای من ادبیت متن، زبان است، اما نه همه چیز. ادبیت متن در مرحله اول به زبان برمی گردد. این زبان است که ادبیات فارسی افغانستان و فارسی ایران را مجزا کرده. زبان است که ادبیات انگلیسی و فارسی را از هم مجزا می کند. این طوری با زبان برخورد دارم و همان طور که گفتم ادبیت متن به زبان برمی گردد و نوع نگاه نویسنده به آن موضوع. موضوع هم با زبان ارتباط تنگاتنگی دارد.
یک نکته دیگر در کارهای شما، استفاده از واژه نامه در پایان کتاب است، این شاید در نگاه اول خیلی پراهمیت به نظر نرسد، ولی خود من موقع خواندن مرتب مجبور بودم به پایان کتاب رجوع کنم. گمان نمی کنید این طوری داستان از بین می رود، چون خواننده مجبور است بارها و بارها هنگام خواندن یک داستان به واژه نامه رجوع کند.
بگذارید یک خاطره برای شما بگویم؛ سال ۷۴ مسابقات دانش آموزی بود، دومین یا سومین داستانی که نوشته بودم در کشور دوم اعلام شد. در آنجا به من گفتند بیا و این داستان را بخوان. اتفاقاً آنجا نویسنده خوب کودک و نوجوان ایرانی، حسین فتاحی هم بودند. داستان را که خواندم، یک نویسنده دانش آموز از تهران گفت؛ «به این آقا بگویید که فارسی بنویسد تا ما بفهمیم.» پیش از آنکه من چیزی بگویم، آقای فتاحی گفت؛ «این آقا فارسی نوشته، ولی فارسی یی که من و تو نمی فهمیم، من و تو یادمان رفته بعضی از کلماتش را.» این است که من با زبان فارسی یی می نویسم که شاید به دلایل خاصی در افغانستان رواج دارد؛ دلایل سیاسی – اجتماعی. که هنوز به روز نشده است. یکسری کلماتی که در ایران فراموش شده یا حتی کلمات دیگری جایگزین آن کلمات شده و ایرانی ها شاید در دانشگاه، آن هم در رشته ادبیات فارسی که بیشتر متون کهن را درس می دهند با این کلمات مواجه می شوند.
به نظر شما این خوب است یا بد؟
به نظر من این، زنده کردن این کلمات است و این خوب است و یکی اینکه شاید در آغاز من این هدف را نداشتم که اینقدر بیایم روی زبان کار کنم. به همین زبان به طور طبیعی می نوشتم، اصلاً به فکر اینکه کار زبانی بکنم یا اینکه زبان خیلی برای من مهم باشد، نبودم، ولی دغدغه این را داشتم که با لهجه افغانستان بنویسم. با زبان فارسی یی که در افغانستان رایج است. چون ما با این زبان در خانه صحبت می کنیم و به همین خاطر به آن زبان می نوشتم و هیچ دچار این نبودم که روزی این داستان خواننده ایرانی پیدا می کند. مثل داستان های «انجیرهای سرخ مزار»، وقتی می نوشتم اصلاً این طور بگویم، شاید فکر نمی کردم که کتاب من توسط یک ناشر ایرانی چاپ بشود.
حالا جالب است که چاپ می شود و جایزه گلشیری را هم می گیرد.
به اینها که اصلاً فکر نمی کردم. به همین خاطر واقعاً دغدغه زبان نداشتم.
خواننده ایرانی و اینکه کتاب در ایران چاپ می شد چقدر برایتان اهمیت داشت؟
اینها که طبعاً برای من اهمیت داشت ولی اولین ناشری که کتاب را بردم از من خواست که زبانش را عوض کنم؛ نشر مرکز. نیم ساعت با آقای رمضانی صحبت کردم، گفت بیا مثل فلان نویسنده افغانی فلان واژه ها را عوض کن، کاملاً مثل زبان تهران بنویس، ما چاپش می کنیم. وقتی که از دفتر مرکز آمدم بیرون، پشت سرم را هم نگاه نکردم و طبعاً نشر چشمه هم اگر این شرط را می گذاشت من چاپ نمی کردم، چرا که در وهله اول اولین خواننده من، خواننده افغانی است، نه ایرانی. فکر می کنم اولین خواننده نویسندگان ایرانی هم ایرانی است. این را باید مدنظر داشته باشیم.
ولی کارهای شما در ایران چاپ می شود، نه در افغانستان.
افغانستان سیستم نشر و چاپ خوبی ندارد، هنوز هم نویسندگان افغان خودشان کتاب ها را چاپ می کنند و بیشترین تیراژ هزار نسخه است و همین مقداری هم که چاپ می شود درست پخش نمی شود. وقتی پخشی وجود ندارد، ناشر هم وجود ندارد، بنابراین سواد هم کم است. اما خوبی ایران به دلیل اشتراک زبانی است که با افغانستان دارد، کتاب هایی که چاپ می شود، چه نویسنده ایرانی و چه افغانستانی در آنجا خواننده دارد. به هر حال این را باید در نظر داشت. نویسنده ایرانی باید به گونه یی بنویسد که خواننده ایرانی با آن ارتباط برقرار کند و بعد خواننده افغان. منی که خواننده خودمان، افغانستان را نداشته باشم، چطور می توانم خواننده ایرانی را داشته باشم. حالا خوشبختانه یا متاسفانه در افغانستان هنوز زبان معیار و رسمی به وجود نیامده است، برخلاف ایران. زبان رسمی به وجود آمده، هم در کتب علمی و هم در ادبیات فارسی در تهران رایج است ولی در افغانستان این هنوز رایج نشده، یعنی کاملاً نوشته های نویسنده یی که در بلخ زندگی می کند با نویسنده یی که در کابل یا هرات متفاوت است چرا که هنوز زبان رسمی به وجود نیامده است. به دلایل سیاسی و اجتماعی، به دلیل وجود رسانه ها، این فارسی معیار را رسانه ها به وجود آورده اند دیگر. چرا نویسنده مشهدی مثل نویسنده تهرانی می نویسد یا مثلاً کسی که در لرستان است، فارسی تهران را می فهمد. یکی از دلایل اینکه طبعاً مخاطب زیاد خواهد شد، اما یکی از آفات آن اینکه همه نویسنده ها شبیه به هم می نویسند و باز هم شبیه به تهرانی ها می نویسند. نویسنده یی که تازه در مشهد یا لرستان یا شمال ایران یا حتی سیستان و بلوچستان، شروع می کند به نوشتن و به ادبیات روی می آورد، نگاهی به نویسنده های پایتخت نشین دارد.
خب این چه ایرادی دارد، مگر می شود هر نویسنده در یک کشور بیاید و به زبان و لهجه قومیت خود بنویسد و زبان معیار را در نظر نگیرد. تازه من فکر نمی کنم این قضاوت شما درست باشد که می گویید همه نویسنده های ایرانی شبیه به هم می نویسند. به نظر شما زبان در آثار گلشیری و گلستان و آل احمد با هم هیچ تفاوتی ندارد و شبیه یکدیگرند؟
ببینید شما سه تا داستان نویس مطرح ایران را اسم بردید که جزء مطرح ترین نویسندگان ایرانی هستند. هر سه این نویسندگان دیدگاه متفاوتی نسبت به زبان دارند.
پس شبیه به هم نمی نویسند.
چرا، این شبیه به هم نوشتن باز هم به وجود خواهد آمد. مثالی که من زدم و گفتم نویسنده های تازه کاری شروع می کنند به نوشتن، فکر می کنم حداقل ده پانزده سال اینها باید شبیه به هم بنویسند تا بعد از پختگی تازه برسند به آن سبک و زبان خودشان.
به نظر شما این یک سیر طبیعی نیست که معمولاً باید طی شود؟
نه، به نظر من این طبیعی نیست. اگر همین نویسنده جوان بیاید و معیارهای محلی و بومی خودش را مدنظر قرار دهد، یعنی خوبی ها و ویژگی هایی را از آنجا بگیرد و وارد زبان رسمی معیار بکند که در سرتاسر ایران یا حالا زبانی که در تهران و رسانه ها هست و به وجود آمده وارد کند، در عین حال به آن زبانی که در تهران صحبت می شود نیست، ولی خواننده تهرانی هم خواهد فهمید. پس کمی متفاوت خواهد شد.این تفاوت بستگی به آن منطقه یی دارد که در آن زندگی می کند. شمال ایران به گونه یی تفاوت دارد، جنوب هم همین طور و… و حتی خراسان، در سبز وار هنوز هم واژه های کهن فارسی کاربرد دارد. مثلاً شما محمود دولت آبادی را در نظر بگیرید، گرچه به لحاظ زبانی هم نمی گویم خیلی قوی است، ولی نسبت به تمام نویسندگان ایران واژه های متفاوتی دارد، چرا که در سبزوار زادگاه این نویسنده هنوز به آن زبان و لهجه یی صحبت می شود که شاید بتوانم بگویم نزدیک به زبان افغانستان است.
بحث قبلی مان کامل نشد، بحث واژه نامه آخر کتاب.
من آن اوایل که می نوشتم اصلاً به فکر خواننده ایرانی نبودم، چون می دانستم که خودم به همین شکل صحبت می کنم و به همین شکل می فهمم و هیچ مشکلی ندارم…
پس الان واژه نامه را آورده اید چون مثلاً به فکر خواننده ایرانی بوده اید؟
خواننده ها افغان بودند و هیچ مشکلی هم به وجود نمی آمد. ولی رفته رفته که با خواننده ایرانی هم ارتباط بیشتری برقرار کردم البته بعد از خوانندگان افغان به این فکر افتادم که این واژه ها در جمله مفهوم خودشان را پیدا نکرده اند و حتماً خواننده باید به پاورقی یا واژه نامه مراجعه کند، که از واژه نامه استفاده کردم. هر چه من به سال های اخیر نزدیک شدم تلاش کردم که این واژه ها در متن حل شود، مثلاً «از یاد رفتن» برایم جالب بود چون بعد از انجیرها نوشته شد. این را هم بگویم در داستان های «انجیرهای سرخ مزار» تماماً و اصلاً، هیچ موقع خواننده ایرانی را مدنظر نداشتم ولی در «از یاد رفتن» یک مقداری چرا، خواستم زبانم را یک مقداری تغییر بدهم که خواننده ایرانی هم خیلی اذیت نشود.
پس اگر خواننده ایرانی را اصلاً مدنظر نداشتید چرا توی ایران کارهایتان را چاپ کردید، چرا در همان افغانستان که احتمالاً خواننده بیشتری هم دارید به چاپ نرساندید؟
در افغانستان از آن زمانی که انجیرها چاپ شد تا الان هنوز ناشری وجود ندارد، من باید خودم چاپ می کردم و پول از جیب خودم می دادم که جیب من هم خالی بود و طبعاً می دانستم در ایران چاپ شود به افغانستان هم خواهد رسید و قبلاً هم گفتم تبلیغاتی که در ایران هست باز موجب معرفی بیشتری در افغانستان خواهد شد و اینکه این داستان ها به فارسی نوشته شده و زبان رسمی ایران هم فارسی است، پس طبیعتاً می توانست خواننده ایرانی هم داشته باشد که فکر می کنم خواننده خودش را هم پیدا کرده است.
شما قطعاً داستان هایتان را با صدای بلند خوانده اید؟ احساس نمی کنید کمی اذیت می کند و حالتی نامتعارف پیدا می کند؟
ببینید، من خودم چون به این زبان صحبت می کنم، زیاد این اذیت کردنش را متوجه نمی شوم.
در فرهنگ داستان نویسی افغانستان که شما تدوین کرده اید، اسمی از خالد حسینی نبرده اید. نظرتان در مورد خالد حسینی چیست؟
من فکر می کنم تکلیفم را با خالد حسینی مشخص کرده ام.
شما در جایی گفته بودید خالد حسینی در ادبیات داستانی افغانستان جایگاهی ندارد.
بله، البته. خب متاسفانه خبرگزاری ها همیشه به دنبال تیترهایی می گردند که به قول معروف بزنند توی خال و خواننده هم فوراً برود سراغش، حالا اینکه این تیتر در کجای یک جمله و چگونه ادا شده، بماند.اما در کل، در آن سخنرانی یی که در شهر کتاب داشتم، در نقد کتاب بادبادک باز، تکلیفم را مشخص کردم و فکر نمی کنم دیگر نیازی به گفتنش باشد. من در آغاز صحبت هایمان گفتم که من ادبیت متن را در زبان می دانم، گفتم ادبیات انگلیسی، ادبیات فارسی. درست است خالد حسینی به لحاظ نژادی در وهله اول یک افغان است و بعد به لحاظ ملیتی افغان امریکایی. سایتش را هم که بروید اول پرچم امریکا را گذاشته، بعد پرچم افغانستان. یعنی اینکه من هم امریکایی هستم، هم افغان. ولی این موضوعی نیست که ادبیات را تعیین می کند، ادبی بودن یک متن را موضوع تعیین می کند. {نمی کند}
به نظر شما اگر خالد حسینی کارهایش را به فارسی افغان می نوشت، باز هم همین تاثیر را داشت. تا قبل از این تصویری که از افغانستان در افکار عمومی جهان بود، همین بنیادگرایی مذهبی و جنگ و حتی برادرکشی و عقب ماندگی، چیزی که همین الان هم تا حدودی هست بعد یک مرتبه یک کتاب منتشر می شود که مقدار زیادی این نگاه را از بین می برد…
ببینید من منکر تاثیر بادبادک باز در جهان نیستم یا حتی همین رمان دومش. ولی تاثیر فرق می کند با ادبیات. شاید همان موقع یک مقاله یا یک نقد هم تاثیر زیادی می گذاشت، یا یک فیلم مستند. اما ادبیات که نیست. اینجا هم رمان بادبادک باز را باید متفاوت در نظر بگیریم. در آن سخنرانی هم گفتم که چرا تاثیر رمان اینقدر زیاد بود. ۹۹ درصد این تاثیر در جامعه امریکاست. این را در نظر بگیرید که چرا؟ خب، به دلایل سیاسی و اجتماعی و دخالت و حمله امریکا به افغانستان و این طور فکر کنید که اگر این رمان ده سال پیش منتشر می شد، آیا این پرفروشی را داشت، این تاثیر را می گذاشت، نداشت. چون مساله روز افغانستان بود.
ولی این یک تصویر واقعی از یک فرهنگ است و ربطی به زمان ندارد؟
تصویر به نظر من درست است، واقعی است، ولی آیا هر چیزی که تاثیری واقعی داشت، قوی هم است؟ جنبه های دیگرش چه می شود. واقعاً باید خالد حسینی را در ادبیات امروز امریکا بدانیم که چه جایگاهی دارد، بادبادک باز در ادبیات انگلیسی در امریکا و بعد ادبیات انگلیسی به طور کل.این بازخوردهای جهانی هم سیاسی بوده است نه ادبی، بادبادک باز در کدام مجله ادبی مطرح شد، در کدام مرجع ادبی مطرح شد، کدام جایزه ادبی را گرفت در خود امریکا. پس ببینید این بازخورد بازخوردی ادبی نیست. بله، اگر با این سر و صدا یک جایزه ادبی هم به او می دادند، توی چند تا نشریه معتبر ادبی هم، منتقدان معتبر ادبی در موردش نقد می نوشتند فرق می کرد. شما ببینید، تمام یادداشت هایی که در مورد بادبادک باز است در چه حیطه یی است؟ نویسنده اش کیست، کی مهاجرت کرده، در کجا زندگی کرده، چطور شده این را نوشته. راجع به خود رمان هم دو سه خط نوشته اند. بله، داستانش این است، رقابت دو همبازی را نشان می دهد. اینها همه حاشیه هاست در ایران، به عنوان بهترین رمان، «روزی روزگاری» به آن جایزه داده اند. فکر می کنید در ایران اینقدر مخاطب داشت؟ مگر بادبادک باز در ایران چندبار چاپ شده. یک ترجمه اش یک بار، که در شناسنامه اش نوشته است تیراژ پنج هزار نسخه. ترجمه دیگرش که آن دو خانم ترجمه کرده اند و فکر می کنم موفق تر هم بود، چاپ دومش هنوز در بازار است.
پس شما اعتقاد دارید که این رمان تاریخ مصرف دارد؟
بله. وقتی رمان بادبادک باز معرفی شد، در امریکا گفتند بادبادک باز را بخوانید تا بدانید بچه هایتان کجا رفته اند، نگفتند بادبادک باز را بخوانید و به لحاظ ادبی لذت ببرید. کمااینکه من از دوستان شنیدم انگلیسی خیلی روان و خوبی هم دارد. ولی حتی همین هایی که به زبان انگلیسی خوانده اند، این دوستانم می گویند رمان متوسطی بود. حتی کار دومش. دوستی به زبان انگلیسی تازه خوانده بود، می گفت رمان متوسطی است، به لحاظ ادبی قوی نیست. برای همین هم در امریکا، به نظر من، به لحاظ ادبیتش مطرح نشد، مگر در ایران به لحاظ ادبیتش مطرح شده؟ حتی پرفروش نشد در ایران، اگر پرفروش می شد باید الان چاپ سومش در بازار می بود. همه اش به نظر من حاشیه هاست که این را مطرح کرده. باز هم می گویم آن دفعه اول، در آن برهه یی که بادبادک باز چاپ شد و آن تبلیغاتی که پشت سرش بود می بایست پرفروش می شد.
وضعیت ادبیات داستانی ایران را در حال حاضر چگونه می بینید، خودتان را در چه جایگاهی در ادبیات ایران می بینید؟
جایگاه خودم را باید بقیه تعیین کنند نه خودم. چه در افغانستان چه در ایران، چون به زبان فارسی می نویسم و مخصوصاً اینکه کتاب ها در ایران چاپ شده، ولی وقتی که کتاب «انجیرهای سرخ مزار» جایزه گرفت و این همه بازخورد داشت در ایران، بعضی وقت ها، هنوز هم، به همسرم می گویم که ببین من هفتاد درصد «انجیرهای سرخ مزار» را در دوران دانش آموزی نوشتم. گفتم ده سال پیش دوره دبیرستان یک چیزهایی نوشتم، خودم هم نمی دانستم اینها خیلی مهم بوده اند و خوب هم نوشته ام و حالا جامعه ادبی ایران به اینها دارد می پردازد و بعضی جاها هم در آن مانده اند. این را به شوخی در صحبت هایی که داشتیم گفتم. اما واقعاً هم همین طور است. من این کارها را نوشتم، در ایران مطرح شد و جایگاه خودش را هم دارد. حالا اینکه چه جایگاهی دارد دیگران باید بگویند.
فکر می کنید چه اتفاقی می افتد که «انجیرهای سرخ مزار» جایزه بنیاد گلشیری را می گیرد؟
یک خاطره بگویم. تابستان ۸۴ بود، کتاب اوایل ۸۴ پخش شده بود. یکی از دوستان نویسنده را دیدم که طرح جلد کتابش هم در دستش بود. نویسنده ایرانی هم هست. حالا بهتر است اسم نیاورم، خودش این مصاحبه را بخواند می فهمد. گفت کارت را خوانده ام امسال جایزه گلشیری را به تو می دهند.تابستان بود، مراسم جایزه گلشیری پاییز انجام می شد، حتی من هنوز کاندیدا هم نشده بودم. بعد گفتم چطور این حرف را می زنی، گفت چون تو شاگرد گلشیری هستی. گفتم ببخشید من اصلاً این بنده خدا، این زنده یاد را ندیده ام، بعد تو می گویی شاگردش بوده ام. خود من اصلاً فکر نمی کردم جایزه بگیرم، ولی به قوت داستان هایم ایمان داشتم. کار خودم را قبول داشتم، همان طور که «از یاد رفتن» را قبول دارم. چون اگر نداشتم نمی دادم که چاپ شود. خب، جایزه گلشیری به کار داده شد. البته تنها جایزه گلشیری نبود، جایزه اصفهان را هم دادند، و در دو جایزه ادبی دیگر هم کاندیدا شد.پس یک دید خاص نبوده. اینکه بگوییم مثلاً جایزه گلشیری روی ساختار و تکنیک خیلی تکیه می کند یا جوایز دیگر روی چیزهای متفاوت تری. فکر می کنم «انجیرهای سرخ مزار» هم ساختار و تکنیک داشت و هم آن چیزهای دیگر را. برای همین هم دیده شد و از طرف جمع های مختلف پذیرفته شد. چه به لحاظ ایدئولوژی راستی و چپی، دولتی و غیردولتی، چه کسانی که بیشتر ساختار را می پسندند و چه کسانی که بیشتر محتوا را، همه اینها کار را پذیرفتند. چون همه اینها در آن وجود داشت. اما باز هم من جایگاه اصلی ام را باید در ادبیات افغانستان پیگیر باشم، نه در ایران. /احمد حسن زاده
روزنامه اعتماد ـ چهارشنبه، ۲۱ شهریور ۱۳۸۶ – شماره ۱۴۸۹